کبوتر ِ زخمی ِ مانده در طوفان
اگر که قدرت گفتن و یا بیان بدهی
به شعرهای زبان بسته ام زبان بدهی
من آمدم که پناهم دهی به سایه ی خود،
به زیر بال و پر خود ؛ اگر امان بدهی
به این "همیشه ی گمراه ِ در دوراهی ها" ،
مسیر و راه خودت را اگر نشان بدهی
پرنده هستم و پر میکشم به سمت دلت
اگر به "تشنه ی آغوشت" آسمان بدهی
به این "کبوتر زخمی مانده در طوفان"
درون سینه ی امن خود آشیان بدهی
اگر برای رضای خدا ، درون ِ دلت ،...
اگر اجازه ی سکنی در این مکان بدهی
نه اینکه قیمت اینجا بگویم ارزان است ،
ولیکن از تو بعید است اگر گران بدهی
گران فروشی این خانه در مرام تو نیست
ولی نمی شود آیا که رایگان بدهی ؟
به این گدا که ندارد به غیر دل چیزی
بدون ثروت و سرمایه سایبان بدهی؟
من آمدم که بمانم درون قلب شما ،
اگر اجازه ی سکنای جاودان بدهی
پ.ن : یه شعر نسبتاً قدیمی
نصف شبی کلی لذت بردم
قدیمی خعلی قشنگی بود
درود