*مصرع اول از آقای ابراهیم چاووشی
*مصرع اول از آقای ابراهیم چاووشی
"کندو" ست به شرطی که "عسل" داشته باشد
"هــِند" اســت اگـر " تاج مـَـحـَـل" داشته باشد
وقتی که نــبـاشـد گــُــلی و شهـد نــَــنوشد ؛
زنــبــور مـحاااال است عـَـسـَـل داشــته باشد
عاشـق نشود شاعر اگـر ، چـشمه ی شعرش
خشک است ؛ محااال است غزل داشته باشد
یک رابطه با عــِــشق فقط باشد و هـَـرچــَـند ،
هـــَــرچــَــند که با عــِـشق جـَدَل داشته باشد
هـَـرچـَـند دل از عـــِـــشق به درد آمد و شاعر
انــگـــار که در سیـنـه دُمـــــَــــل داشته باشد
بـــایــد که به اِجــــرا بــــگـــُــذارم دل خــــود را
ای کااااش که این عشق "مـَحـَـل" داشته باشد
♦♦♦♦ نورا سادات نمائی مرتضائی ♦♦♦♦
....................... 11 دی 1392 .......................
اولین کتابم رو اختصاص دادم به کوچولوهای سپیدم
غزل خانوم ها هم بزرگ شن فعلا ً ...
"هیچ" که جایی اِشـغــال نمی کند!
نورا سادات نمائی مرتضائی
انتشارات نیماژ
پ.ن : آدرس کتابفروشی های مربوطه در ادامه مطلب
مثل دریا هستی و دائم شبیه جزر و مد،
سطح احساسات تو بالا و پائین می رود
آنقدر آرام هستی سخت باور می کنم
این همه آرامشت یکباره طوفانی شود!
مثل دریا هستی و آبی و زیبا ، ظــاهراً !
باطناً اما سیاهی ، زشتی و بسیااااااار بد
موج های سرکش موی تو می آید جلو
دور پا می پیچد و با پیچ و تابش می بـَـرَد…
من شناگر نیستم ، غرق توخواهم شد؛ ولی
فرق چندانی ندارد ناجی ام یا نابلد ؛
ناجیان ِ عاشق ِ "دل را به دریایت زدن"
عاقبت برگشته اند امـّـا از آنها یک جسد ...
من ولی حرفی ندارم ! حاضرم غرقم کنی،
برنگردانی مرا هرگز به ساحل! تـا اَبــَــد ...
ــــــــــــــــــــــــــمـ نـ مـــــــــــــــــــــــــ
...... منوره سادات نمائی مرتضائی .....
اگر که قدرت گفتن و یا بیان بدهی
به شعرهای زبان بسته ام زبان بدهی
من آمدم که پناهم دهی به سایه ی خود،
به زیر بال و پر خود ؛ اگر امان بدهی
به این "همیشه ی گمراه ِ در دوراهی ها" ،
مسیر و راه خودت را اگر نشان بدهی
پرنده هستم و پر میکشم به سمت دلت
اگر به "تشنه ی آغوشت" آسمان بدهی
به این "کبوتر زخمی مانده در طوفان"
درون سینه ی امن خود آشیان بدهی
اگر برای رضای خدا ، درون ِ دلت ،...
اگر اجازه ی سکنی در این مکان بدهی
نه اینکه قیمت اینجا بگویم ارزان است ،
ولیکن از تو بعید است اگر گران بدهی
گران فروشی این خانه در مرام تو نیست
ولی نمی شود آیا که رایگان بدهی ؟
به این گدا که ندارد به غیر دل چیزی
بدون ثروت و سرمایه سایبان بدهی؟
من آمدم که بمانم درون قلب شما ،
اگر اجازه ی سکنای جاودان بدهی
پ.ن : یه شعر نسبتاً قدیمی